پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت
نویسنده:
سعید نیاز کرمانی
امتیاز دهید
.
پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت / آفرین بر نظر پاک خطا پوشش باد
بی شک پر بحث ترین بیت از کل دیوان حافظ که مقال قولهای گونه گون افتاده همین بیت است. حاجت به مقدمه نیست که کثیری از بزرگان و حافظ پژوهان بر آن شرحها نوشته اند و بر شرحها شرحهای دگر از باب موافقت یا مخالفت و احیاناً طرح دیدگاهی نوین. گذشته از این موضوع که آیا پیر ناظر بر خطایی بوده یا جهان را بی عیب می بیند، مقصود حافظ از طرح چنین گره ای چیست؟ آیا این بیت صرفاً یک اظهار نظر برای بیان معتقدات اوست یا آغازی اشارت گونه از سوی وی است در توالی نظریات دیگر؟ چه، «تلقین و درس اهل نظر یک اشارت است».
بیشتر
پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت / آفرین بر نظر پاک خطا پوشش باد
بی شک پر بحث ترین بیت از کل دیوان حافظ که مقال قولهای گونه گون افتاده همین بیت است. حاجت به مقدمه نیست که کثیری از بزرگان و حافظ پژوهان بر آن شرحها نوشته اند و بر شرحها شرحهای دگر از باب موافقت یا مخالفت و احیاناً طرح دیدگاهی نوین. گذشته از این موضوع که آیا پیر ناظر بر خطایی بوده یا جهان را بی عیب می بیند، مقصود حافظ از طرح چنین گره ای چیست؟ آیا این بیت صرفاً یک اظهار نظر برای بیان معتقدات اوست یا آغازی اشارت گونه از سوی وی است در توالی نظریات دیگر؟ چه، «تلقین و درس اهل نظر یک اشارت است».
آپلود شده توسط:
hanieh
1393/07/25
دیدگاههای کتاب الکترونیکی پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت
و با سلام به گرامیان.
سرچشمه ی بحث و منشأ و آبشخور آن را جناب vamieraz با نقل رباعی خیام بیان نمودند و چه بسیار که بنده از این دقت نظر، مشعوف شدم. اما بنده ی حقیر این رباعی را نه مفسر بیت حافظ میدانم و نه فصل الخطابی. چه رباعی که خود غرق تحیر است و از چار مصرعش سه تا، انگشت تحیر گزیدست، کجا تواند که فصل الخطابی بود بر سوالی که قدمتش به درازای عمر بشر است؟ همان گونه که فاضلان دیگر در این باب افاضه ی فضل نمودند ، بنده نیز معتقدم که جان مایه ی بیت خواجه و رباعی خیام یک کلمه است : " تحیر " . تحیر در چه چیزی؟ در کار "صنع" . در این که منشا فساد کیست (چیست)؟ منشا نقصان کیست(چیست)؟ و مسئولیت آن به عهده ی کیست؟
اما خواجه پا را از تحیر فرا نهاده ، خود به جستجوی پاسخ سوالات بالا برآمده و حاصل را در جواب پیرش که قلم صنع را بی کاست میداند بیان میدارد. اما بلوغ به موضع جواب حافظ ، همگان را به شک می اندازد که آیا او خطا را ناشی از قلم صنع میداند یا منشأی دیگر؟ آیا او تفکر پیر را ریشخند میکند یا به حلم و پاکی نظر او درود میفرستد؟ به راستی نظر او چیست؟ این ایهام را منظور کیست؟
هرچند که مطالعات این حقیر در غزلیات خواجه اندک است و " جئنا ببضاعة مزجاة " ، لکن حسب تجربه توانم بیان داشت که در این مواضع ، هر دو معنا مطمح نظر شاعر است. چه در آن "ذکر حکیم" نیز که گاه گاه ایهامی لطیف به کار رفته ، در اکثریت موارد از برای بیان دو معنی در قالب یک لفظ بوده.(مصادیق آن را در این مجال جایی نیست.) اما به هر روی پاسخ چه شد؟ خواننده هماره منتظر است تا خاطی را بازشناسد اما گویی هیچ کس حتی شاعری جسور چون حافظ را نیز یارای پاسخ گفتن نیست و او نیز کلام را در لفافه ی ایهام میپیچد و خواننده را به تحیر وامیگذارد. گویی این حکمی لایتغیر است که انسان باید در تحیر بماند و بسوزد و دم بر نیاورد. چه بسا که این نیز از مصادیق بار امانتی باشد که قرعه ی فالش را به نام من دیوانه زدند.
به هر روی باید به این نکته نیز توجه داشت که حافظ ، حافظ است نه به این معنا که قرآن از بر است بل بدان معنا که او را بدان کتاب و معنایش، تعلق خاطر است. بنابراین دو آیه از آن "ذکر" را که ارتباطشان با بیت حافظ ناگسستنی است می آورم و آن ها را " فصل الخطاب " میدانم و بس :
« و ان تصبهم حسنة یقولوا هذه من عند الله و ان تصبهم سیئة یقولوا هذه من عندک قل کل من عند الله فمال هولاء القوم لا یکادون یفقهون حدیثا * ما اصابک من حسنة فمن الله و ما اصابک من سیئة فمن نفسک و ارسلناک للناس رسولا و کفی بالله شهیدا » (نساء/78و79)
« ظهر الفساد فی البر و البحر بما کسبت ایدی الناس لیذیقهم بعض الذی عملوا لعلهم یرجعون » (روم/41)
دارنده چو ترکیب طبایع آراست / باز از جه سبب فکندش اندر کم و کاست؟
گر نیک نیامد این بنا عیب کراست؟ / ور نیک آمد خرابی از بهر چراست؟
مقالاتی از مرحوم استاد دکتر منوچهر مرتضوی درباره ایهام در شعر حافظ:
متن لینک
http://www.noormags.ir/view/fa/articlepage/59187
http://www.noormags.ir/view/fa/articlepage/59195
قبلا هم عرض کردم که دیگر قصد ندارم در مورد این بیت حافظ بحث کنم؛ چون واقعا فرصت ندارم.
ولی چند نکته در مورد نقد نوشته های شما عرض کنم:
1- نوشته های شما را می توان « دل نوشته » خواند که ذهنیات خود را در مورد این شاعر بزرگ بیان می کنید. در واقع نظرات شخصی شماست که بر پایه ای استوار نیست. همچنان که جملات شما هم چندان روشن نیستند.
2- در مورد عرض ارادت حافظ به خاندان پاک نبوت شک و شبهه ای وجود ندارد. در بیت زیر اوج این ارادت و دوستی را می توان دید:
حافظ اگر قدم زنی در ره خاندان به صدق
بدرقه رهت شود همت شحنه ی نجف
نمونه های دیگری نیز می توان ارائه کرد. با توجه به چنین ابیاتی است که عده ای از صاحب نظران به شیعه بودن حافظ معتقد هستند. البته در اینجا مجال بحث نیست.
3- غزلی که نقل کرده اید، تا جایی که بنده مطالعه کرده ام، در هیچ یک از تصحیح های دیوان حافظ نیامده است. اگر شما اندکی با زبان حافظ و سبک شناسی آشنایی داشته باشید، متوجه می شوید که حافظ به این شیوه سخن نمی گوید. شعر دارای مفهوم والایی است و این را انکار نمی کنم؛ ولی زبان حافظ نیست. در سبک عراقی ما چنین زبانی نداریم.
اگر نسخه ای سراغ دارید که این غزل در آن آمده و مطابق آن نسخه در انتساب این غزل به حافظ شکی وجود ندارد، لطفا نام نسخه و مصحح آن را بیان بفرمایید.
البته سخن جنابعالی در ارتباط با اینکه مطالعات بنده در مورد حافظ اندک است, تا حدی درست است زیرا هیچگاه نگاه فلسـفی بر اندیشه و اشعار حافظ نداشته ام, سوای از
این که بجز وحی منزل هیچ سخنی متقن و کاملاً اسـتوار بر منطق نیست, امروزه درستـی بسـیاری از مباحث فلسـفی حکما و فلاسفه بزرگ از جمله ابن سـینا را هم مردود
دانسته اند و ایجاز کلام؛ نظرات آنان که در پی اثبات آنها بوده اند, ایضاً جناب دکتر اصغر دادبه نیز مستـثنی نبوده و نخواهد بود, با همه احترامی که برای ایشان قائل هسـتم و
لزوماً نظر ایشان را در اینجا و در مورد تفسیر فلسفی بیت مورد نظر حافظ و کنایه کفر آمیز بودن آن صحیح نمی دانم, از خواص گفتار فلسفی بعضاً وجود ابهام و ایهام در آن ها
است, ولی باز هم به دلیل مذهب و مقـام عرفانی که حافظ داشته, ضمن این که به مصداق « خیـر الامور اوسطها » میانه رو بوده و همه جا در اشعارش اعتدال پیـیشه کرده,
او را از به ظـاهر و به باطن, کفر آمیـز بودن محتوای بیت مورد بحث مبـرّی می دانم, کافی است به اشـعاری که حافظ آشـکارا و خیـلی روشـن و آن هم در زمـانی که همـه اهل
تسنّن بوده اند سروده است توجه داشته باشیم که می گوید:
ای دل غـلام شـاه جـهان بـاش و شــاه بـاش, .... پـیـــوســتـه در حـمــایـت و لطــف الـه بــاش
از خــارجـی هــــزار بـه یـک جـو نـمـی خـرنـد, .... از کـــوه تــا به کـــوه مـنــافـق سـپــاه بــاش
چـون احـمـدم(ص) شفیـع بـود روز رستـخـیـز , .... گــو ایـن تـن بــلاکــش مـن پــر گـنــاه بــاش
آن را که دوستی عـلی(ع) نیست کافر است, .... گـــو زاهـــد زمــانــه و گــو شـــیـخ راه بــاش
امـروز زنـده ام بـه ولای تـو یــا عــــــــلـی(ع), .... فـردا بـه روح پـــاک امــامــان (ع) گــواه بـاش
قبر امـام هـشتم و سلطــان دیـن رضـــــا(ع), ..... از جــــان بـبـوس و بـر در ِ آن بــارگــــاه بـاش
دستـت نـمی رسد که بـچـینی گـلی ز شاخ, ..... بـــاری بـه گـلـــبـن ایــشــــان گـیــــاه بــاش
مــرد خــدا شـنــاس کـه تـقـوی طـلــب کـند, ..... خواهی سـپـیـد جامه و خـواهی سیـاه باش
حـــافـظ طـریـق بـنـدگـی شـــاه پـیـشـه کـن, ..... وآنــگـاه در طــریـــق چــو مــــردان راه بــاش
و اما در ارتباط با انتقاد دوست عزیز edrishoseini , که فرموده اند « آقای شمیسا » دارای 40 اثر تحقیقی و دانشگاهی هستند باید عرض کنم که ای کاش در میان آثار ایشان,
سـوای از این که در مورد بیشـتر اکابـر پرهیز کار از جمله حافظ سـوء برداشتهائی نموده اند, کتاب « شاهد بازی » وجود نداشت, متاسفانه اغلب دانشمندان حال و گذشته ما
واعظ غیر متعظ هسـتند و گاهی بدون در نظـر گرفتن مصالح اجتـماعی به مسائلی روی می آورند که در واقع در قبال آن همه زحمات خود را زیر سوال می برند و هرچه رشـته
کرده اند با دسـتان خود پنبه می کنند, غیض و غرض دکتر شمیسا در این کتـاب غیر اخلاقی اش کاملاً مشخص است, و الّا لزومی برای تدوین و تحریر چنین کتابی که حاوی و
آکنده از مزخرفات عدیده است نبـود و جای چنین کتابی هرگز در بین آثار فرهنگی خالی نبود. مطالبی که در این کتاب نوشته اند فرض بر محال اگر درسـت هـم باشـد اظهار آن
عذر بدتر از گناه محسوب می شود و نتجه ای جز اشاعه فسـاد ندارد.
رقـص آنجــا کن که خـــود را بشــکنی, ... پنـبه را از ریــش شــهوت بــرکنـی
رقـص و جـولان بر ســر میــدان کنـند, .. رقـص اندرخــون خــود مــردان کنــند
چون رهند از دست خود دسـتی زنند, ...چون جهند از نقص خود رقصی کنند
مطـربان شـان از درون دف میزننــد, ... بحــرها در شـورشـان کـف میزننـد
تـو نبــینی لیک بهـر گوشـشان, ... بــرگ ها بر شـــاخ هــا هــم کــف زنــان
تـو نبــینی بــرگ هــا را کــف زدن, .... گوش دل بایـــد نـه ایـن گـــوش بـدن
واقعاً متاسفم برای کسی که این جمله را در مورد دکتر سیروس شمیسا در یک سایت فرهنگی درج می کند. من اطلاعی ندارم که این استاد با بیش از 40 اثر تحقیقی و دانشگاهی معتبر در زمینه ادبیات فارسی آیا واقعاً اعتیاد دارد یا نه، ولی آیا برای تخریب شخصیت علمی ایشان درست است که به این موضوع خصوصی آن هم به این شکل قبیح اشاره شود؟
بهتر است برای عقده گشایی و تخریب شخصیت افراد از سایر رسانه های در اختیار خودتان استفاده کنید و این سایت فرهنگی را آلوده نفرمائید.
با تشکر.
بنـابر این برخـلاف اظهارات آقای دادبـه, نه در ظاهر و نه در باطن, محتوای بیت غـزل حافـظ, کفـر آمیز نیسـت,
[/quote]
دوست عزیز
من گاهی تند می نویسم.
سخن از کفرآمیز بودن نیست. شما چون با زبان حافظ آشنایی ندارید و مطمئنم که مطالعاتتان در مورد حافظ اندک بوده است، این حرف را میزنید. اگر اهل فن باشید، در همان نگاه اول میتوانید منطقی یا بی منطق بودن سخن کسی را تشخیص بدهید. نوشته های شما با هیچ میزان و منطقی سازگاری ندارد و این از آنجا ناشی می شود که با فضای دیوان حافظ آشنایی ندارید.دوست عزیز « طنز » ویژگی بارز زبان حافظ است. حافظ با توجه به جامعه ای که در آن زندگی می کند، از این زبان استفاده می کند.
از سوی دیگر این هم منطقی نیست که چون کسی در رشته ای مدرک گرفته، باید آثارش مطلقا در رشته ی تحصیلی خودش باشد. در سیستم آموزشی قدیم برای اینکه دانشجویان رشته ادبیات، دید منطقی به ادبیات داشته باشند و با جریان های مختلف فکری آشنا شوند، چند واحد هم فلسفه می خواندند. برای تفسیر بعضی از متون فارسی اگر زمینه آشنایی با فلسفه و کلام و جریان های متعدد فکری وجود نداشته باشد، چه بسا که مفسر تفسیر به رأی کند. ( البته عرض کنم که من قصد دفاع از کسی را ندارم. )
فلسفه خواندن یا تاریخ خواندن کسی دلیل بر این نمی شود که در مورد ادبیات اظهار نظر نکند. دکتر زریاب خویی هم تاریخ خوانده بودند. کما اینکه دکتر منوچهر مرتضوی استاد بارز ادبیات بودند، ولی کتاب ارزشمند مسائل عصر ایلخانان را نوشته اند. البته هدف، آوردن چند مثال برای روشن شدن موضوع بود و اینکه فکر شما را در این اظهار نظر نمی پسندم.
در مورد دکتر دابه باید توجه کنید که ایشان استاد فلسفه اسلامی و ادبیات عرفانی دانشگاه علامه طباطبایی و مدیر گروه ادبیات دائرةالمعارف بزرگ اسلامی هستند. همچنین ایشان در سال ۱۳۸۱، در دومین همایش چهرههای ماندگار به عنوان چهره ماندگار درعرصه ادبیات عرفانی و فلسفه اسلامی معرفی شدند. ( فقط خواستم عرض کنم که ایشان آشنایی عمیقی با ادبیات دارند. و باز هم تأکید می کنم که هدفم دفاع از کسی نیست. )
در جلسه ای که دکتر دادبه و اساتید دیگر در مورد حافظ سخنرانی کردند و بنده نیز به عنوان مستمع حضور داشتم، پس از پایان مراسم همه از سخنرانی علمی ایشان حرف می زدند. به قول یکی از دوستان، که دانشجوی دکتری بودند، سخنرانی یک ساعته ایشان، یک دوره درس حافظ شناسی بود.
فراموش نکنید که دکتر دادبه از اساتید برجسته ادبیات و حافظ شناسی محسوب می شوند. صلاحیت ایشان در زمینه سخن گفتن در مورد حافظ بیش از من و شماست.
البته من تأکید ندارم که آنچه من گفته ام یا نظر کسی که با نظر من موافق است، درست می باشد.
این را هم عرض کنم که دیگر قصد ندارم در مورد این بیت بحث کنم.
مقاله آقای دادبـه نیز حاکی از این است که ایشان هم نظرات شخـصی خودشـان را بیان نموده اند که البـته اشکالی هم ندارد, اما این که جنابعالی صـرف به اینکه چون اظهارات
آقای دادبه مورد تایید و پسـندتان است بگوئیـد؛ هرچه ایشان گفته و می گویند صحیح است و نطرات دیگران غلط است, کاملاً ناروا و اشــتباه است, کمااینـکه ایشان هم نظـرات
دیگران را در این مورد بخصوص رد کـرده اند و به نظـر بنـده مقـاله ایشان سراپا سفسطه و نگرشی فلسفی بدون در نظر گرفتن مقدمه و موخره بیت؛ « پیــر ما گفت خطـا بر قلم
صـنع نرفت, ... آفــــرین بر نظـر پـاک خطـا پوشش باد» است و اظهارات ایشان مطلقاً مستوفی به معنای کلمه اش نیست , آنچه که مسـلم است حافظ عارفی موحد و ادبیـاتی
که در سروده های منظـومش بکار برده بسیار سـاده و بدور از ابهام و ایهام و بدون برانگیـختن شک و تردید بوده , سـوای از اینـکه معلوم نیست تمامی اشـعار دیوان منتـسب به
او ســروده های خود حـافظ بوده باشـد, آقای داده بـه در پایان مقـاله اش می گوید؛ : ( « بیت پیرما گفت » بیت پیچیــده و دیر یاب نیـست, بیتی نیـست که جضــور واژه تعبـیر یا
ترکیبی دشوار و دیر یاب در آن, آن را دشوار ساخته و معنای آن را دور از دسـترس قرار داده باشد, آن چه موجب شـده است تا بیت در شـمار ابیات دشـوار حافظ قرار گیـرد همانا
محتوای به ظاهر کفر آمیز آن است... ). بنده هم عرض می کنم اولاً حافظ فیلسـوف نبوده که بخواهیـم سـروده هایش را با نگـاه فلسفی مورد بررسی قرار دهیـم و ثانیاً ایشـان
اسـتاد فلسفه هستـند و لازم بود قبل از نوشتن این مقاله, با بااسـاتید فن ادبیَات و سـخنوری مشورت می کردند تا به نتیجه کلامی بهتری می رسیدند, حتی حکیـم عمر خیام
هم که بیشتر رباعیاتش مشحون از اسرار است منـکر فلســفی بودن آنها می باشد, آنجا که می گوید « دشـمن به غلط گفت من فلسـفیم, .. ایـزد داند که آنچه او گفت نیم ,,
لیکن چو در این غـم آشـیان آمدهام , .. آخر کم از آنکه من بدانم که کیـم. چه رسد به حافـظ که اظـهار به وجود خـدا و خدا پرسـتی در اشـعارش موج می زند. بنـابر این برخـلاف
اظهارات آقای دادبـه, نه در ظاهر و نه در باطن, محتوای بیت غـزل حافـظ, کفـر آمیز نیسـت, مضافاً بر اینکه آقای شمیـسا هم از پشت منقل در کتاب شـاهدبازی مزخـرفات شـرم
آوری را به حافظ نسبت داده و عشق به فرزندش را مبدل به تهمت بچه بازی نموده است که جای بحث آن نیست.
آن کس که هزار عالم از رنگ نگاشت, ... رنگ من و تو کجا بَرَد ای نا داشت
این رنگ همه هوس بود یا پنداشت, ... او بی رنگ است رنگ او باید داشت
بنده با مرور بر آنچه که راجع به این بیت نوشته شده است، به این موضوع پی بردم که همه دوستان تفسیر به رأی کرده اند و با فرضیات سراغ این بیت رفته اند.
امروز در مقاله ای از دکتر دادبه متوجه شدم که ایشان در این بیت به دو نکتهی « ابهام » و « طنز » ، که مد نظر بنده نیز بود ، اشاره کرده اند. البته توضیح ایشان مستوفی و کامل است.
لطفا به مقاله زیر رجوع کنید
متن لینک
در راستای اصلاح نظر قبل باید نکاتی را متذکر شوم تا خدای ناکرده برداشت نادرستی از حرفهایم صورت نگیرد.
- من هرگز قصد نادرست انگاشتن و بر خطا بودن علی ابن ابیطالب در هیچ یک از کارهایش را نداشته ام و ندارم و به آن حدیث مشهور نبوی که می فرماید: «علی مع الحق و الحق مع علی یدور معه حیث یدار» باور دارم. علی کسی است که تمام کارهایش برای
خدا است و تمام اعمال و اورادش وردی واحد شده است.
- مراد من از مثال زدن عرفا و برترین شخصیت عرفان اسلامی این بود که بگویم لزومی ندارد ما بتوانیم با اتکا بر مصلحت اندیشی های خود و صورت دین (شریعت) رفتار عرفا را تفسیر کنیم. آن زمانی که فقط از دریچه ی شریعت به رفتار علی نگاه می کردم
نمیتوانستم آنچه درباره ی خلیفه ی سوم در خطبه ی شقشقیه گفته را از زبان او باور کنم. فکر می کردم علی که 25 سال به خاطر حفظ وحدت جامعه خار در چشم و استخوان در گلو داشته هرگز چنان تعابیر متضاد با وحدتی را به کار نمی برد. در ذهن
مصلحت اندیش من آن کلام، کلام علی نبود یا اگر بود من توجیه درستی برای آن نداشتم.
- عارف (صوفی) چون صافی و صریح اللهجه است و با خود و البته مخاطبش رودرواسی ندارد احساساتش که مسلماً با گذشت زمان تغییر میکند را با صراحت بیان میکند. آنچه باید از عرفا بیاموزیم همین صداقت و صفاست؛ عارف هیچ وقت به تظاهر و ریا
روی نمی آورد و همواره چنان می نماید که هست.